4b7tq0jmnqoun153fl.jpg

شهید مرتضی اردانی

ستوان یکم شهید مرتضی اردانی در سال 1338 در روستایی کوچک و دور افتاده به نام اردان در منطقه پشتکوه استان یزد در خانواده ای با کشاورزی مختصر و درآمدی ناچیز دیده به جهان گشود . دوره دبستان را در همین روستا طی نمود و از همان دوران کودکی از هوش و استعداد فوق العاده ای برخودار بود و پدر کشاورزش که خواهان ادامه تحصیل فرزندش بود با همان حداقل درآمدی که داشت او را جهت ادامه تحصیل به یزد فرستاد و او در کنار دیگر دوستان روستایش که در یزد مشغول تحصیل بودند با سخت ترین شرایط به تحصیل پرداخت هوش و استعداد سرشارش زبانزد همکلاسیها و معلمینش بود و اوقات فراغت از مدرسه را در کتابخانه ها به مطالعه کتب مختلف مذهبی می پرداخت چون علاقه زیادی به دروس ریاضی داشت در رشته ریاضی ثبت نام نمود

در سال 1355 با معدل عالی دیپلم ریاضی را گرفت و جهت ادامه رشته در امتحان گزینش دانشجو شرکت کرد و در رشته ریاضی قبول دانشگاه اصفهان قبول شد و با یکی دیگر از دوستان روستائیش که او هم در دانشگاه اصفهان پذیرفته شده بود با هم در یکی از محله های فقیرنشین اصفهان اتاقی را از پیرمردی اجاره کردند و با همان وضع نابسامان اقتصادی به تحصیل ادامه داد . در کنار دیگر دانشجویان مسلمان به مناسبت روز دانشجو و وقایع دیگر دانشگاه در اعتصابات و تظاهرات حضور فعال داشت

 با اوج گرفتن انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام کبیرخمینی بت شکن همدوش دیگر برادران رزمنده اش به مقابله رژیم خونخوار پهلوی پرداخت و با حضور در صحنه خاری در چشم دشمنان انقلاب بود بالاخره پس از ده سال دوری از پدر و مادر و سختی و مشقت که با آن دست به گریبان بود لیسانس ریاضی را در سال 1359 گرفت و چون در امتحانات دانشگاهی با نمره خیلی خوب قبول شده بود جهت ادامه تحصیل در رشته پتروشیمی دانشگاه ژاپن پذیرفته شد ولی به علت دیر رسیدن تلگراف موفق به ثبت نام نگردید در عوض تحصیل را در رشته ای دیگر ادامه داد تحصیل در راه جهاد و مقابله با کافرین را انتخاب نمود و چه مردانه در این راه قدم برداشت پایان تحصیلاتش مصادف بود با شروع جنگ تحمیلی عراق به ایران در همان روزهای اول جنگ جهت خدمت سربازی ثبت نام نمود و چون دو ماه برای او نوبت اعزام به خدمت زده بودند بسیار ناراحت بود

تا اینکه سوم دیماه 1359 جهت آموزش نظامی وارد پادگان افسریه تهران شد . مدت دو ماه آموزش دید و برای تکمیل دوره مقدماتی به اصفهان منتقل گردید و رشته اصلی آموزش او دیده بانی بود که تا اوایل خرداد ماه 1360 این دوره را در اصفهان بپایان رسانید و بلافاصله عازم جبهه نبرد حق علیه باطل که آرزوی قلبی و دیرینه اش بود شتافت .

نخست وارد جبهه آبادان شد که سرگذشت خود را در جبهه به صورت دفترچه خاطراتی جالب به رشته تحریر در آورده که هر سطر آن نشان دهنده علاقه وافر به به جنگ علیه کافران و متجاوزان بعثی است و همچنین گویای خدمت ارزنده و قلبش به انقلاب و ملت ایران می باشد در این جبهه به علت خدمات شایانی که انجام داده چندین برگ افتخار دریافت نموده در حمله 5 مهرماه 1360 و شکست حصر آبادان شرکت داشته و در خط مقدم انجام وظیفه نموده است که بنا به نوشته خودش 14 کیلومتر در پیشروری سرزمینهای اشغالی آبادان و گرفتن بیش از 1500 نفر اسیر و کشته و زخمی کردن بیش از 800 نفر از بعثیان فعالیت فوق العاده از خود نشان داده و به همین مناسبت نیز برگ افتخاری دریافت داشته است چنانکه از نوشته هایش بر می آید شبها را به تنهایی در سنگر بسر می برده و در چند جا این مطلب را در حال تنهایی نیمه شب در حال نیایش با پروردگار خود به روی کاغذ آورده است .

خدایا از عمرم بکاه و به عمر امام بیفزا خدایا این انقلاب اسلامی ما را که امید مستضعفان دنیاست به انقلاب جهانی حضرت مهدی متصل فرما از منافقین ، این ستون پنجم آمریکائی به شدت نفرت داشت این جمله در خاطراتش به چشم می خورد من هم به عنوان یک سرباز اسلام در این نیمه شب در حالی که تنها در سنگرم نشسته ام و جهان سرتاسر تاریک است و گاهی با آتش گلوله ای روشن میشود و خدا را با چشم حقیقی می بینم نفرت و انزجار خود را از منافقین پلید اعلام می کنم .

خیلی کم از مرخصی استحقاقیش استفاده می کرد و بیشتر اوقات در محل دیده بانیش در جبهه بود در دیماه که از جبهه به مرخصی آمده بود برایم می گفت به من پیشنهاد شده مدتی جهت استراحت به پادگان بر گردم و به آموزش بپردازم ولی قبول نکردم و گفتم تازه کار یاد گرفته ام و در رشته ام که دیده بانی است استاد شده ام و حالا است که می توانم به کشورم خدمت کنم چرا به پادگان برگردم هدف من در این جبهه هاست

اینجاست که می توانم به کشورم خدمت کنم دشمن دیرینه ملتم و انقلابمان یعنی آمریکا و شوروی مستقیما در مقابلم قرار دارند باید تا جان در بدن دارم با او مبارزه نمایم نه تا جنگ باشد من هم در جبهه باقی می مانم مگر اینکه شهید شوم و باید سنگرم را دیگر برادرانم پر کنند پس از پیروزی در جبهه آبادان به تقاضای خودش به جبهه شوش و دزفول منتقل شد چون نیاز بیشتری احساس می کرد و در این جبهه مشغول فعالیت بود تا عاقبت به آرزوی قلبیش رسید و شربت گوارای شهادت در حمله فتح بزرگ تاریخ ( فتح المبین ) دوم فروردین ماه شصت و یک نوشید و به لقاء محبوبش شتافت .

روحش شاد و یادش گرامی